صبح که می رفت، روزه بود
شب تا صبح هر بار که بیدار شدم دیدم بیدار است. نشسته بود و قرآن می خواند. به سرم زد بگویم «چقدر قرآن می خوانی؟» دلم نیامد. بس که دوستش داشتم. بس که مهربان بود.
مطلب از سایت زیونات دات آی آر
شب تا صبح هر بار که بیدار شدم دیدم بیدار است. نشسته بود و قرآن می خواند. به سرم زد بگویم «چقدر قرآن می خوانی؟» دلم نیامد. بس که دوستش داشتم. بس که مهربان بود.
مطلب از سایت زیونات دات آی آر